آترین خان

آترین خان

روزشمار آترین

Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

About Me

tehran, tehran, Iran
من متولد اول می سال دوهزارو پنج هستم. بله درست حدس زدید روز جهانی کارگر. یعنی یازده اردیبهشت هزارو سیصدو هشتاوچهار ساعت 8 صبح در بیمارستان مهر

Sunday, August 5, 2007

از هر دري سخني 3

بالاخره زور ماماندا به باباصر رسيد و مويامو كوتاه كيدن

تا باباصر نيومده زودي گليونه رو بتشم

خوب چيه اينم يه ژسته ديگه


باباصر انو خدا ندير آخه خجالت ميتشم


اين مامان جون گير داده من نماز بخونم


اينم يكي ازتولدهاي سرياليم
البته رو تيتمو خودم خويدم

اينم تولدم تو ادايه ماماندا


بذار تادوهامو باز تونم بيبينم چي توشه


بچه ها اين كليساي سنت استپانوسه

خيلي خيلي قشنگه حتما برين

اين سومين كليساي كه تو دنيا ساخته شده

اگه دوست داشتين بهم زنگ بزنيد آدرسشو بدم


اينم توش



اينجا ميخايم بريم عروسي مهشاد جون
اينقد خوش تيپ شدم كه باباصر ميخاد بخويم
تولد تي يانا جون

اينم يه ابتكار جديده

ميتونيد صندليتونو بذاريد تو تمودتون و بشينيد روش


به نظر من كباب درست كردن فقط يه دل خوش ميخاد و بس

ببينيد من با حداقل امكانات چه بساطي راه انداختم

جاتون خالي


يه شمال توپ كه خيلي چسبيد

داريم ميريم شمال
اينم از اون مناظري كه باباصر تو جاده شكار كرده

قايب سواري با ماماندا حال ميده


راستي پا هام توش

قبلا اينجا بود


بيم يه كم ماسه بيارم بريزم رو باباصر


بعد از آب بازي يه آيس پك كاراملي ميچسبه

اونم خزر شهر

اينم مخلفات شمال

بچه ها اينا گل نخل مردابه

صبحها با طلوع آفتاب باز ميشه غروبم بسته ميشه


اينم يه رنگ ديگش


اينم يه عكس كنار مرداب نازي جون اينا








ماجراي تبريز رفتن من


قبل از شروع اجازه بدين توضيح بدم كه چرا يه مدت طولاني نتونستم سري به وب لاگم بزنم
آخه باباصر يه مشغله جديد پيدا كرده كه سر ماجرا تو تبريزه و چون من خودم قدم به كيبورد نميرسه هميشه از باباصر ميخواستم
وبمو برام بار بزاره
حالا اون طفلكيم كه گرفتار بود واين شد كه ما يه وقفه داشتيم
خوب بگذريم باباصر چون نميتونه دوري منو تحمل كنه سر ماماندا رو گول ماليد تا ما رو هم ببره تبريز
ما هم قبوليديم و رفتيم


خوب اينم تبريز
اول تصميم گرفتم به دوري بزنم ببينم از محيط خوشم مياد يا نه؟

آقا طبيعتش كه خدايي كم نظيره

آخ جونم شهر بازيم كه داره پس حله ديگه


اينم يارو قالاي باباصر در تبريز


خوب ماماندا هم نتونست مقاومت كنه و اوونم تبريزي شد