آترین خان

آترین خان

روزشمار آترین

Lilypie - Personal pictureLilypie Fifth Birthday tickers

About Me

tehran, tehran, Iran
من متولد اول می سال دوهزارو پنج هستم. بله درست حدس زدید روز جهانی کارگر. یعنی یازده اردیبهشت هزارو سیصدو هشتاوچهار ساعت 8 صبح در بیمارستان مهر

Blog Archive

Wednesday, December 13, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت ششم ( آخر)-کشور ایتالیا-شهر ونیز

خوب اینم ونیز بالاخره رسیدیم

حالا برم ببینم چی دایه که بابا صر اینقد تعریف میکنه؟



وای خدای من چقد جوجو

اینا ازت نه تنها نمیترسن تازه سوارتم میشن

بابا صرم رفته براشون گذا بخیه



وای عجب کلیسای بزرگ و قشنگی فقط حیف که نذاشتن از توش براتون عکس بگیرم

راستی ماماندا گفتی اسمش چی بود سن مارکو؟



خوب منم خیلی دوست دارم بابا صر

حالا میشه اینقد منو نچلونی؟



خدایا تو این دیگه تکراری نباشه




بابا صر من از اینا میترسم حالا بال ماسکه یاهر کوفتی که میخوان باشن




این قایقای رومانتیک رو هم که باید حتما سوار شد چون یه جورای آدم حس میکنه همه رو دوست دایه




اینجا انقد قشنگه که مامانم منو یادش رفته



داره از ونیز خوشم می یاد آخه هر جا میریم پر آبه



دیدید گفتم آخه هر جا میخوایم بریم باید یپریم تو آب

منم که عاشق اب



خوب کدوموبرا ماماندا بگیرم که بدونه خیلی دوسش دارم؟


بازم یه عالمه جوجو برم واسه اینا هم گذا بگیرم


بچه ها باورتون میشه که اینجا ایستگاه تاکسی باشه؟

آخه ماماندا میگه اینجا همه تاکسی ها وحتی اتوبوسها روی آبند وقایق وکشتین



اینم تو تاکسی هاشون


ابنجام از این عروسک گنده ها دایه


گناه دایم

چون داریم از ونیزم میریم آخه منم خیلی اینجایو دوست داشتم

Tuesday, December 12, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت پنجم-کشور ایتالیا-شهر روم

فکر کنم بابا صر با این مجسمه جلو هتل خیلی حال کرده که گیر داده اینجا با من عکس بگیره

بچه ها قراره در و پنجره های هتلی که ما توش بودیم سال دیگه به موزه اهدا بشه راستی راستی قشنگ بودن شما هم ببینید


من برای اولین بار منتظر چشیدن طعم یه پیتزا ایتالیایی واقعی هستم


بنظر شما این آقاه سردش نمیشه بدون لیاس اینجا خوابیده؟


بچه ها بابا صر میگفت گلادیاتورا داخل ابنجا با هم میجنگیدند ولی من نمیدونم گلادیاتور یعنی چی؟




این عکسم همین جوری گذاشتم که لذّتشو ببرید


ماماندا رو گذاشتم سر کار آخه منو باز کرده که مثلا عوضم کنه ولی من در رفتم تو حموم



عجب فکر با حالی کردن یه تخم مرغ شانسی بزرگ بچه ها فکر میکنید توش چی در بیاد؟



آخ جون دوباره گطار سوار شدبم داریم میریم ونیز خیلی دوست دارم ببینمش چون بابا صر عاشق ونیزه

Monday, December 11, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت چهارم-کشور سوئد-شهر استکهلم

تا رسیدیم استکهلم چون خیلی گرسنمون بود رفتیم یه رستوران با حال که صاحبش ترک بود ووقتی فهمید ما ایرانی هستیم کلی تحویلمون گرفت
تازه بهمون دوغ مجانی داد

این تنها مال نزدیک هتلمون بود که بدون بابا صر میرفتیم


استکهلم خیلی خوش نگذشت چون بابا صر پیش ما نبود و من ومامانی دوشب تنها توهتل موندیم ولی در عوض از اینجا داریم میریم روم. آخ جون

Sunday, December 10, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت سوم-کشور فرانسه-شهر پاریس



فکرکنم داریم میرسیم چون بابا صر گیر داده که من پاشم















اینم برج ایفل






من نمیدونم مگه تو برج ایفل چی داره که ماماندا اینجوری نگاه میکنه؟


کاشکی این مغازه های خوردنی فروشی رو مترجم فارسی توضیح
میداد









من اولش خیلی از کشتی میترسیدم چون تا حالا سوار نشده بودم








بابا صر یه جای راحت برا لمیدن گیر آورد آخه همش مامانی تو این مالا مارو این ور اونور میکشه















تا میخوام به زبون یه کشور عادت کنم باید بریم یه کشور دیگه

جوری که از حرفاشون فهمیدم قراره با قطار برگردیم فرانکفورت که از اونجا با هپایا بریم استک نمیدونم چی چی

Saturday, December 9, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت دوم-کشور آلمان-شهر فرانکفورت

آخ جون بالاخره رسیدیم مامانی بدو بریم خرید این فروشگاهه فکرکنم همه چی داره

اینجا پر از این عروسکای بابا نوئله کاشکی میشد یکی شونو بغل کنم

بازم میخوام این خیلی کم بود


چرا ما از این درختها تو خونمون نداریم؟



یعنی مامانی میخواد با این چاقالوئه ازدواج کنه؟




نه بابا این چاقالو عروسکه





نمیدونم توپم کجا افتاد فکر کنم رفت اون زیر






وقتی فهمیدم این ساکی که برداشتم دخترونه هست واسه اینکه کم نیارم به باباصر گفتم اینو برا همسر آیندم برداشتم. البته اون موافقت نکرد




آخ جونم بچه ها ما امشب با ترن میخوایم بریم پاریس








بابام بهم قول داده اگه پسر خوبی بشم این اسب کوچولو ه رو برام بخره

Friday, December 8, 2006

سفر به فرنگستان: قسمت اول-کشور اطریش-شهر وین



اینم خونه عمو ریموند اینا
اول یه مهمونی حسابی به مناسبت ورود من
البته راجع به مناسبتش خیلی مطمئن نیستم خودم حدس زدم.هان






دیگه اسمارتیز ندایه




عمو ریموند خیلی از اینا که دست منه دوست داره
ولی من بهش گفتم برا امروز دیگه بسه

نمیدونم چرا نمیزارن من روی چمنا بدوم
آخه من این کارو خیلی دوست دارم








ای چاقالوها تا سرمو برگردوندم همرو خوردین؟






این عروسکهام که خیلی بزرگند
تازه عمو ریموند گفته بهشون دست نزنم












من اصلا از این بازیهای مزخرف کامپیوتری خوشم نمیاد
بهتره برم سراغ یه قسمت دیگه







بابا هم که طبق معمول دنبال لباسهای شیک وتک برام میگرده
فکر کنم حالا راضی شده و از این کتی که خریده خیلی خوشش اومده




مرسی مامان که اینجا هم منو میاری پارک خیلی دوستت دارم مامان جونی








.


اینم روز وداع با عموریموند وآدرینه جون اینا
ما میخوایم بریم فرانکفورت آخه باباصر اونجا کار داره.