اینم خونه عمو ریموند اینا
اول یه مهمونی حسابی به مناسبت ورود من
البته راجع به مناسبتش خیلی مطمئن نیستم خودم حدس زدم.هان
دیگه اسمارتیز ندایه
عمو ریموند خیلی از اینا که دست منه دوست داره
ولی من بهش گفتم برا امروز دیگه بسه
نمیدونم چرا نمیزارن من روی چمنا بدوم
آخه من این کارو خیلی دوست دارم
ای چاقالوها تا سرمو برگردوندم همرو خوردین؟
این عروسکهام که خیلی بزرگند
تازه عمو ریموند گفته بهشون دست نزنم
من اصلا از این بازیهای مزخرف کامپیوتری خوشم نمیاد
بهتره برم سراغ یه قسمت دیگه
بابا هم که طبق معمول دنبال لباسهای شیک وتک برام میگرده
فکر کنم حالا راضی شده و از این کتی که خریده خیلی خوشش اومده مرسی مامان که اینجا هم منو میاری پارک خیلی دوستت دارم مامان جونی
اینم روز وداع با عموریموند وآدرینه جون اینا
ما میخوایم بریم فرانکفورت آخه باباصر اونجا کار داره.