فکرکنم داریم میرسیم چون بابا صر گیر داده که من پاشم
اینم برج ایفل
من نمیدونم مگه تو برج ایفل چی داره که ماماندا اینجوری نگاه میکنه؟
کاشکی این مغازه های خوردنی فروشی رو مترجم فارسی توضیح
میداد
من اولش خیلی از کشتی میترسیدم چون تا حالا سوار نشده بودم
بابا صر یه جای راحت برا لمیدن گیر آورد آخه همش مامانی تو این مالا مارو این ور اونور میکشه
تا میخوام به زبون یه کشور عادت کنم باید بریم یه کشور دیگه
جوری که از حرفاشون فهمیدم قراره با قطار برگردیم فرانکفورت که از اونجا با هپایا بریم استک نمیدونم چی چی
No comments:
Post a Comment